جدول جو
جدول جو

معنی بی عزم - جستجوی لغت در جدول جو

بی عزم
(عَ)
مرکّب از: بی + عزم، بی اراده. بی تصمیم. مقابل باعزم. و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی عیب
تصویر بی عیب
بی نقص، بی آفت، بی ضرر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذی عزت
تصویر ذی عزت
دارای عزت، عزیز و گرامی، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنی عم
تصویر بنی عم
پسران عمو، عموزادگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بی حیا، بی آزرم، پررو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی عصمت
تصویر بی عصمت
آنکه از فسق و گناه پرهیز نکند، بی عفت، بی ناموس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
آنکه یا آنچه اسم ندارد، بی اسم، گمنام
فرهنگ فارسی عمید
(عِزْ زَ)
مرکّب از: بی + عزت، ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء)، بی احترام. و رجوع به عزت شود، عدالت. عدم دشمنی و قصد بد:
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرکّب از: بی + علم، بی دانش. جاهل. نادان:
طاعت بی علم نه طاعت بود
طاعت بی علم چو باد صباست.
ناصرخسرو.
شرف در علم و فضلست ای پسر عالم شو و فاضل
بعلم آور نسب، ماور چو بی علمان سوی بلعم.
ناصرخسرو.
سخن را بمیزان دانش بسنج
که گفتار بی علم باد است و دم.
ناصرخسرو.
مردم از گاو ای پسر پیدا بعلم و طاعتست
مردم بی علم و طاعت گاو باشد بی ذنب.
ناصرخسرو.
دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم. (گلستان) ، فرزند از دست داده: اثکال، بی فرزند گردانیدن مادر. ثکل، بی فرزند شدن مادر. هبل، بی فرزند شدن مادر و پدر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بی ارادگی. بی تصمیمی، (در تداول عامه) بی درد، بیرگ. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). بی خیال. لاقید
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنی عم
تصویر بنی عم
پسران عمو عمو زادگان: (بسی برنیامد که بنی عم سلطان بمنازعت برخاستند و ملک پدر خواستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عزت
تصویر ذی عزت
عزیز گرامی ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عزه
تصویر ذی عزه
گرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیم
تصویر بی سیم
بی پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آزرم
تصویر بی آزرم
بی حرمت، بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حلم
تصویر بی حلم
بی حوصله، نابردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عار
تصویر بی عار
بی درد، بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طعم
تصویر بی طعم
بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عصمت
تصویر بی عصمت
ناپاک، زشتکار، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عقل
تصویر بی عقل
بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی علت
تصویر بی علت
بی انگیزه بی وهان بی بهانه اپچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عیب
تصویر بی عیب
سالم، درست، سلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
گمنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عزت
تصویر بی عزت
ذلیل و خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عار
تصویر بی عار
کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به زعم
تصویر به زعم
به باور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی نظم
تصویر بی نظم
نابسامان
فرهنگ واژه فارسی سره
بی دانش، جاهل، نادان
متضاد: باسواد، عالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حال سست
فرهنگ گویش مازندرانی